لحظه های بی مروت
آه که چقدر سخت است لحظه های دور از تو بودن آه که چقدر تلخ است بی تو بودنگاهی از این زندگی خسته میشوم ، گاهی نیز از عشق دلشکسته میشوم گاهی در گوشه ای تنها مینشینم و اشک میریزم ، گاهی نیز عکسهایت را در آغوشمیگیرم و از دلتنگی ات گریه میکنم این است رسم عشق ، چقدر دردناک است این لحظه های عاشقیپشیمانم از اینکه عاشقم ، پشیمانم از اینکه در دام عشق گرفتارم کاش که عاشق نمیشدم ، تنهایی دوای درد من استدلم نمی آید رهایت کنم ، حالا که عاشقت هستم دلم نمیخواهد قلب مهربانت را بشکنمگرچه من از کرده خویش پشیمانم ، اما چون با تو هستم خوشبخترینم آنقدر دوستت دارم که دلم نمیخواهد بگویم که فراموشم کن آه که چقدر این لحظه ها نفسگیر است ، آه که چقدر این قلب بی گناهم پریشان استاز امروز میترسم که از من دور شوی ، از فردا میترسم که تو را از دست بدهم ، به چهامیدی با تو باشم ای بهترینماین سرنوشت و روزگار بی وفا با قلب من نمیسازد میدانم اگر با تو باشم فردا که رسیدحال و هوای من از امروز دلگیرتر استآه که چقدر این لحظه ها بی مروت است قلب من بی طاقت است ، چشمهایم دیگر اشکی ندارند برای ریختن نمیدانم از دوری تو اشک بریزم ، یا از دلتنگی ات نمیدانم غصه امروز را بخورم ، یا غم فردا را بکشمنه دیگر کار من از کار گذشته است ، راهی جز عاشق ماندن و غم و غصه های عشق راتحمل کردن نیست باید سوخت .... باید در راه عشق نابود شد ... آه که چقدر تلخ است
یکشنبه 5 اردیبهشت 1389 - 11:23:54 PM