دل سوختن
دل سوختن؟ رسم عاشقی اين نيست که تک و تنها بسوزی و ديگر نمانی کاش می دانستيم که زودتر از ما، عشق ماست که برایدوری ما می سوزد و می سازد... کاش می فهميديم که قدر بودن قدر عاشقی، قدر عشق چيست و چقدر استکاش بيراه نمی رفتيم و می مانديم چون روز اول، عاشق، عاشق،بازی با کلمات قشنگ است، بازيگری حرفه ای می خواهد اما، قسم ، که حقيقت عشق، وجود هرگونه بازی وبازيسازی را بی نياز از دروغ و نيرنگ می سازد...نمی دانم! بلد نيستم! من نمی دانم دل سوختن برای چيست مرا سوختنی نباشد جز برای عشقم، برای اوبرای بودن با او و دور ماندن از او، می سوزم،آری، اما نه به درد اين بازيگر قهار و خوشرنگ زندگینه به سختی و دل تنگی نمادين اين دنيای پوشاليآری می سوزم، از درد دور بودن و عاشقیاز غم اشک و سردی، می سوزم، اما نمی دانم چراخودی برايم ديگر نمانده است، نمی خواهمخودی را که ز عشقم دور می سازد نمی خواهممی سوزانمش، آری، می سوزانمش هر دل وهر نگاهی که مرا دور سازد از عشقمو می بوسم، می بويم، می جويم دلی را، دستی را، سخنی رانگاهی را، هر نسيم و بادی را که وجودم را به او و عشقم نزديک سازدمن بنده عشقم، بنده عاشقی
دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 - 11:19:01 PM