در شبی از شبهای دلتنگی از تو می نویسم
شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه ي گل هاي نيلوفر صدا كردمتمام شب براي باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردمپس ازِ يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس تو رااز بين گل هايي كه در تنهايي ام روييد با حسرت جدا كردمو تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي دلم حيران وسرگردان چشماني ست رويايي و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم تو را در دشتي از تنهايي وحسرت رها كردم همين بود آخرين حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگينت حريم چشمهايم را به روي اشكي ازجنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردمنمي دانم چرا رفتي؟ نمي دانم چرا ، شايد خطا كردمو تو بي آن كه فكر غربت چشمان من باشينمي دانم كجا ، تا كي ، براي چه ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريدنمي دانم چرا ؟ شايد به رسم و عادت پروانگي مان باز برايشادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
پنجشنبه 16 اردیبهشت 1389 - 11:55:26 AM